وای که چقدر هوای پاییز ماه و دوست داشتنییه ؛
گرفتگیی ملموس و نسیم یواش ونرم
قلب آدم رو می بره به یه کنجی و شروع می کنه براش از دنیا گفتن؛از زندگی گفتن
بعدازظهرایی که خیلی سریع به غروب می رسن و هوای دم غروب که اکثر اوقات منو به یاد ربنای استاد شجریان می ندازه؛
یاد دوران مدرسه؛یاد شلغم؛یاد چایی گرمی که بابای مهربونم موقعی که داشتم مشق می نوشتم برام می ریخت و با چند تا خرما می گفت بخور و درس بخون
اصلا هوای پاییز منو یاد زندگی می ندازه ؛یاد اینکه زندگی قشنگ و غم انگیز و من دوسش دارم
چون می تونم تو یه بعدازظهر نزدیک غروب تنها و رها؛تو خیابون قدم بزنم و به آیندم فکر کنم بعد یهو یه نسیم پاییزی محشر بیاد و با عطرش یه عالمه خاطره از گذشته ها بریزه تو دستام و من نگاشون کنم و باز بفهمم که زندگی قشنگ و غم انگیز و من دوسش دارم ؛فقط برای اینکه پاییز داره .
دلم بابام رو خواست ؛دلم بابام رو میخواد خیلی خیلی.می شه لطفا هرکی این پست رو خوند واسه بابای من یه فاتحه بخونه
یه پست بعدها در موردشون می نویسم.
عزیزم سلام
از اینکه به وبلاگم سر زدی ممنونم باعث خوشحالیه
برای بابات فاتحه خوندم خدا رحمتش کنه روحش شاد
بابای منم ۲ ساله که فوت کرده چقدر جاشون خالیه چقدر دلتنگشونیم چاره ای جز صبر نداریم
سلام
خواهش می کنم؛وبلاگتون خیلی قشنگه
مرسی که فاتحه خوندین؛خدا پدر شما رو هم رحمت کنه و روحشون شاد باشه .
ممنون که سر زدین